گذرگاهی به وصلت ،دل دراین عشرت نمی بینم
ترا راهی مرا ماندن بدان همت نمی بینم
خدا را گو خدایا با هوس باشد تولد را
ترابودن به این علت من ازخلقت نمی بینم
فریبم را نمی گویم سرابش راچنان سازد
که گویدبا توبودن را دگرمهلت نمی بینم
زمین می گریدازمهمان ساکن در حریمش دل
چه می کاری که حاصل را دراین مدت نمی بینم
نمی گنجد درین اندیشه انسان هم ریا باشد
به از صحبت همان باشد درآن قیمت نمی بینم
بیا چون شبنمی را تا سحردردیده می بینم
شبی پنهان به تنها ماندنش قدرت نمی بینم
«حمید» ازشکوه گویی لب گشودن را خطاهابین
که بخشش رابه بی جرمی هم ازرغبت نمی بینم
حمید وجدی
نظرات شما عزیزان:
جعفر سرخی 
ساعت1:28---25 شهريور 1390
اشعار زیبایتان رسیده به ترتیب در سایت قرار خواهد گرفت - زنده باشید . لطفا عکسی هم ضمیمه کنید بد نمی شود